د قرآن کریم د معناګانو ژباړه - فارسي ژباړه - تفسیر السعدي

د مخ نمبر:close

external-link copy
22 : 28

وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَآءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسٰی رَبِّیْۤ اَنْ یَّهْدِیَنِیْ سَوَآءَ السَّبِیْلِ ۟

﴿وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلۡقَآءَ مَدۡيَنَ﴾ وقتی که موسی به قصد شهر مدین، رو به آن سو نمود؛ مدین در جنوب فلسطین قرار داشت و فرعون در آنجا حکم‏فرمایی و پادشاهی نداشت. ﴿قَالَ عَسَىٰ رَبِّيٓ أَن يَهۡدِيَنِي سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ﴾ گفت: امید است که پروردگارم مرا به راه راست هدایت نماید. ﴿سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ﴾ راه راست و کوتاه که به راحتی و آسانی، آدمی را به مقصد می‌رساند. پس خداوند او را به راه راست هدایت کرد و به مدین رسید. info
التفاسير:

external-link copy
23 : 28

وَلَمَّا وَرَدَ مَآءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ اُمَّةً مِّنَ النَّاسِ یَسْقُوْنَ ؗ۬— وَوَجَدَ مِنْ دُوْنِهِمُ امْرَاَتَیْنِ تَذُوْدٰنِ ۚ— قَالَ مَا خَطْبُكُمَا ؕ— قَالَتَا لَا نَسْقِیْ حَتّٰی یُصْدِرَ الرِّعَآءُ ٚ— وَاَبُوْنَا شَیْخٌ كَبِیْرٌ ۟

﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَآءَ مَدۡيَنَ وَجَدَ عَلَيۡهِ أُمَّةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ يَسۡقُونَ﴾ و هنگامی که به آب مدین رسید، گروهی از مردم را دید که گوسفندان خود را آب می‌دادند. و مردم مدین، گوسفندان زیادی داشتند. ﴿وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ﴾ و پایین تر از آنان، ﴿ٱمۡرَأَتَيۡنِ تَذُودَانِ﴾ دو زن را دید که گوسفندان خود را، از چاه‌های آب که مردم برای گوسفندان خود آماده کرده بودند، باز می‌دارند. چون آنها، توانایی فشار آوردن و رقابت با مردان را نداشتند. و آن مردم بخیل بودند و آن قدر جوان‏مرد نبودند که به گوسفندان آن دو زن آب بدهند. ﴿قَالَ مَا خَطۡبُكُمَا﴾ موسی به آنها گفت: شما دو نفر چه کار می‌کنید؟ ﴿قَالَتَا لَا نَسۡقِي حَتَّىٰ يُصۡدِرَ ٱلرِّعَآءُ﴾ گفتند: ما به گوسفندان خود آب نمی‌دهیم تا چوپانان همگی گوسفندان خود را بر‌گردانند؛ یعنی عادت بر این است که ما نمی‌توانیم گوسفندان خود را آب بدهیم، مگر بعد از آنکه چوپان‌ها گوسفندان‏شان را از آب بر ‌گردانند و بیرون ‌کنند؛ پس آنگاه که محیط برای ما خالی ‌شد، به گوسفندان خود آب می‌دهیم. ﴿وَأَبُونَا شَيۡخٞ كَبِيرٞ﴾ و پدر ما، پیرمرد کهن‏سالی است که قدرت و توانایی آب دادن را ندارد. پس ما نه قدرتی داریم و نه مردانی داریم که در میان فشار چوپان‌ها، بتوانند گوسفندان‏مان را آب دهند. info
التفاسير:

external-link copy
24 : 28

فَسَقٰی لَهُمَا ثُمَّ تَوَلّٰۤی اِلَی الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ اِنِّیْ لِمَاۤ اَنْزَلْتَ اِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیْرٌ ۟

موسی علیه السلام دلش به حال آنان سوخت، ﴿فَسَقَىٰ لَهُمَا﴾ و بدون اینکه مزدی از آنها بخواهد، گوسفندان‏شان را آب داد. او از این کار، هدفی جز رضای خدا نداشت. زمانی که گوسفندان آنها را آب داد، هوا بسیار گرم و نیمۀ روز بود. چون خداوند فرمود: ﴿ثُمَّ تَوَلَّىٰٓ إِلَى ٱلظِّلِّ﴾ سپس به سایه رفت تا بعد از این خستگی، استراحت نماید. ﴿فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَآ أَنزَلۡتَ إِلَيَّ مِنۡ خَيۡرٖ فَقِيرٞ﴾ و او در این حالت، از پروردگارش روزی ‌خواست و گفت: پروردگارا! من به هر خیری که به سویم بفرستی و برایم فراهم ‌کنی، نیازمند هستم. و در اینجا او با بیان حالت خویش، از خداوند خواست؛ و خواستن با زبان حال، رساتر از خواستن با زبان قال است. و او همچنان در این حالت بود و به درگاه پروردگارش دعا می‌کرد و زاری می‌نمود. و امّا آن دو زن، به نزد پدرشان رفتند؛ و او را از آنچه اتّفاق افتاده بود، خبر دادند. info
التفاسير:

external-link copy
25 : 28

فَجَآءَتْهُ اِحْدٰىهُمَا تَمْشِیْ عَلَی اسْتِحْیَآءٍ ؗ— قَالَتْ اِنَّ اَبِیْ یَدْعُوْكَ لِیَجْزِیَكَ اَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا ؕ— فَلَمَّا جَآءَهٗ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ ۙ— قَالَ لَا تَخَفْ ۫— نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظّٰلِمِیْنَ ۟

پدرشان یکی از این دو دختر را نزد موسی فرستاد، ﴿تَمۡشِي عَلَى ٱسۡتِحۡيَآءٖ﴾ او در حالی که با نهایت شرم و حیا گام برمی‌داشت، به نزد موسی آمد. و این، بر بزرگواری سرشت و اخلاق خوب آن زن دلالت می‌نماید؛ زیرا حیا، از اخلاق فاضله است، به خصوص برای زنان. همچنین بر این دلالت دارد که موسی علیه السلام این کار –یعنی آب دادن به گوسفندان آن دو دختر- را به قصد مزد و پاداش انجام نداده است؛ چرا که معمولاً از خادم و مزدور شرم نمی‌شود؛ بلکه موسی مستغنی بود و عزّت نفس داشت. و رفتار خوب و فضایل اخلاقی موسی باعث شد تا آن زن از او شرم کند. ﴿قَالَتۡ إِنَّ أَبِي يَدۡعُوكَ لِيَجۡزِيَكَ أَجۡرَ مَا سَقَيۡتَ لَنَا﴾ آن زن به موسی گفت: پدرم تو را دعوت می‌کند تا پاداش آب دادن گوسفندان ما را به تو بدهد؛ یعنی بر تو منّت نمی‌گذارد، بلکه ابتدا شما با ما نیکی کردی و پدرم می‌خواهد نیکی تو را جبران نماید. موسی دعوت او را پذیرفت. ﴿فَلَمَّا جَآءَهُۥ وَقَصَّ عَلَيۡهِ ٱلۡقَصَصَ﴾ وقتی به نزد او آمد و داستان را تعریف کرد و بیان نمود که چه چیز باعث شده تا او فرار کند و به اینجا برسد، ﴿قَالَ لَا تَخَفۡۖ نَجَوۡتَ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾ به موسی دلداری داد و گفت: نترس، که از قوم ستمکار رهایی یافته‌ای؛ یعنی: دیگر نباید ترس و هراس داشته باشی؛ چون خداوند تو را از آنها نجات داده و به اینجا رسانده است و آنها بر اینجا سلطه‌ای ندارند و از قلمرو سلطنت آنها بیرون است. info
التفاسير:

external-link copy
26 : 28

قَالَتْ اِحْدٰىهُمَا یٰۤاَبَتِ اسْتَاْجِرْهُ ؗ— اِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَاْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْاَمِیْنُ ۟

﴿قَالَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا يَٰٓأَبَتِ ٱسۡتَ‍ٔۡجِرۡهُ﴾ یکی از دو دختر او گفت: پدر جان! او را نزد خود استخدام کن که گوسفندان را بچراند و آب دهد، ﴿إِنَّ خَيۡرَ مَنِ ٱسۡتَ‍ٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡأَمِينُ﴾ همانا موسی، بهترین کسی است که استخدام می‌کنی؛ چون هم قدرت و نیرو دارد و هم امانتدار است. و بهترین کارگر، کسی است که هم بر انجام کاری که به وی واگذار می‌شود، قدرت و توانایی داشته باشد و هم امین باشد و در آن خیانت نورزد. و هر کسی که برای انسان کاری را انجام می‌دهد، باید این دو صفت را داشته باشد؛ و اگر این دو صفت وجود نداشته باشد، یا یکی نباشد، خلل و نقص در کار می‌آید. اما اگر هردو باشد، کار به صورت کامل و تمام انجام می‌گیرد. آن دختر، این سخن را گفت، چون او قدرت و چابکی موسی را به‌هنگامی که گوسفندان‏شان را آب داد، مشاهده کرد و امانتداری و دیانت او را در دلسوزی وی نسبت به خود مشاهده نمود، در حالی که امید سودی از آن دو زن نداشت و هدف موسی از کمک کردن به آنها، فقط جلب رضای خداوند بود. info
التفاسير:

external-link copy
27 : 28

قَالَ اِنِّیْۤ اُرِیْدُ اَنْ اُنْكِحَكَ اِحْدَی ابْنَتَیَّ هٰتَیْنِ عَلٰۤی اَنْ تَاْجُرَنِیْ ثَمٰنِیَ حِجَجٍ ۚ— فَاِنْ اَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ ۚ— وَمَاۤ اُرِیْدُ اَنْ اَشُقَّ عَلَیْكَ ؕ— سَتَجِدُنِیْۤ اِنْ شَآءَ اللّٰهُ مِنَ الصّٰلِحِیْنَ ۟

پدر آن دختر و مرد مدیَنی به موسی گفت: ﴿إِنِّيٓ أُرِيدُ أَنۡ أُنكِحَكَ إِحۡدَى ٱبۡنَتَيَّ هَٰتَيۡنِ عَلَىٰٓ أَن تَأۡجُرَنِي ثَمَٰنِيَ حِجَجٖۖ فَإِنۡ أَتۡمَمۡتَ عَشۡرٗا فَمِنۡ عِندِكَۖ وَمَآ أُرِيدُ أَنۡ أَشُقَّ عَلَيۡكَ﴾ من می‌خواهم یکی از این دو دخترم را به نکاح شما در بیاورم، در برابر اینکه هشت سال برای من کار کنی؛ و اگر ده سال را تمام گردانی، این از جانب شما تبرّع و احسان است و بیش از هشت سال چیزی بر شما نیست و من نمی‌خواهم بر تو سخت‌گیری کنم که حتماً ده سال را کامل گردانی؛ یا نمی‌خواهم شما را به انجام کارهای سخت بگمارم، بلکه برای انجام کارهای آسان و ساده، شما را به کار می‌گیرم. ﴿سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ﴾ پس او را تشویق کرد که کار آسان است و به خوبی با او رفتار می‌شود. و این دلالت می‌نماید که مرد صالح و درستکار تا آنجا که می‌تواند، باید رفتار و اخلاق خوبی داشته باشد. info
التفاسير:

external-link copy
28 : 28

قَالَ ذٰلِكَ بَیْنِیْ وَبَیْنَكَ ؕ— اَیَّمَا الْاَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَیَّ ؕ— وَاللّٰهُ عَلٰی مَا نَقُوْلُ وَكِیْلٌ ۟۠

موسی خواستۀ او را پذیرفت و گفت: ﴿ذَٰلِكَ بَيۡنِي وَبَيۡنَكَ﴾ شرطی را که ذکر نمودی، قبول دارم و بر این شرط، با تو قرارداد می‌بندم. ﴿أَيَّمَا ٱلۡأَجَلَيۡنِ قَضَيۡتُ فَلَا عُدۡوَٰنَ عَلَيَّ﴾ هرکدام از این دو مدّت را بر آوردم -خواه هشت سال را تمام کردم- یا اینکه احسان نمودم و بر آن افزودم- نباید به من ستم شود. ﴿وَٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٞ﴾ و خداوند بر آنچه می‌گوییم، گواه است و ما را می‌بیند؛ و آنچه را که بر آن قرارداد بسته‌ایم، می‌داند. بسیاری از مردم گمان می‏کنند که این مرد -یعنی پدر آن دو دختر که اهل مدین بود- شعیب، پیامبر خداست، در حالی که چنین نیست؛ زیرا دلیلی بر صحّت این گفته وجود ندارد. نهایت این است که سرزمین و شهر شعیب علیه السلام مدین بوده و این قضیه در مدین اتّفاق افتاده است. پس، از کجا می‌توان ثابت کرد که آن مرد حتماً شعیب بوده است؟ و این دو قضیه چگونه با هم ملازمت دارند؟ نیز معلوم نیست که آیا موسی زمان شعیب را دریافته است یا نه؟ پس، چگونه مشخّص است که خود شعیب را دیده است؟! و اگر آن مرد، شعیب ‌بود، خداوند از او نام می‌برد؛ و آن دو دختر، اسم او را می‌گفتند. نیز خداوند قوم شعیب علیه السلام را هلاک کرد؛ چون آنها شعیب را تکذیب کردند و جز کسانی که به شعیب ایمان آورده بودند، باقی نمانده بودند. و مؤمنان چنین نبوده‌اند که راضی شوند دختران پیامبرشان، در آن حالت باشند و آنها را از آب باز دارند و نگذارند گوسفندان‏شان را آب بدهند؛ و مرد ناآشنایی بیاید و به دختران پیامبر نیکی کند و گوسفندان‏شان را آب بدهد. و شعیب این‌را نمی‌پسندید که موسی نزد او چوپان شود و خدمتگزار او گردد؛ حال آنکه موسی از شعیب برتر است و مقامش از او بالاتر می‌باشد. مگر اینکه گفته شود: این قضیه، قبل از نبوّت موسی اتفاق افتاده است، پس در این صورت تضادّی وجود ندارد. به هرحال نمی‌توان مطمئن بود که آن مرد، شعیب پیامبر بوده است، بدون اینکه در این مورد روایت صحیحی از پیامبر صلی الله علیه وسلم آمده باشد. والله اعلم. info
التفاسير: