پس هنگامی که پیامبرشان صالح ـ علیه السلام ـ آنها را به اخلاص دستور داد، دعوتش را رد کردند و به زشتترین صورت با او رو به رو شدند.
﴿قَالُواْ يَٰصَٰلِحُ قَدۡ كُنتَ فِينَا مَرۡجُوّٗا قَبۡلَ هَٰذَآ﴾ گفتند: ای صالح! پیش از این، ما به تو امیدوار بودیم، و امید داشتیم که عقل داشته باشی و به ما سود و نفع برسانی. و با این سخنان، برای پیامبرشان صالح گواهی دادند که همواره به فضایل اخلاقی و عادتهای خوب معروف، و از بهترین و برگزیدهترین افراد بوده است.
اما وقتی صالح این فرمان را به آنها داد که با خیالهای فاسدشان موافق نبود، اینگونه لب به سخن گشودند. و مفهوم آن این است که تو فرد کاملی بودی و اکنون بر خلاف گمان ما از آب درآمدی، به صورتی که امید خیری از تو نمیرود. گناه صالح این بود که آنها در موردش گفتند: ﴿أَتَنۡهَىٰنَآ أَن نَّعۡبُدَ مَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَا﴾ آیا ما را از پرستش چیزی باز میداری که پدران ما آن را عبادت میکردند؟! به گمان آنها این بزرگترین عیب صالح بود؛ چراکه عقلهای آنها و پدرانشان را مورد انتقاد و عیبجویی قرار داده، و آنان را از پرستش سنگها و درختانی که فایده و زیانی نمیرسانند و هیچ کاری نمیکنند، بازداشت.
و آنها را به انجام دادن عبادت خالصانه برای پروردگار، فرمان داد که همواره نعمتهایش به سوی آنان سرازیر است، و احسانش بر آنان فرو میآید؛ خداوندی که تمامی نعمتهای آنان از جانب اوست، و جز او کسی بدیها را از آنان دور نمیکند.
﴿وَإِنَّنَا لَفِي شَكّٖ مِّمَّا تَدۡعُونَآ إِلَيۡهِ مُرِيبٖ﴾ و به راستی همواره در رابطه با آنچه که ما را بدان فرا میخوانی، در شک هستیم؛ شکی که تردید را در دلهای ما به وجود آورده است. و آنان ادعا میکردند که اگر صحت آنچه را که وی آنان را به سویش دعوت میکرد، میدانستند، حتماً از او تبعیت میکردند؛ حال آنکه آنان در این ادّعا دروغگو بودند، به همین جهت دروغگویی آنان را بیان کرد.